روز نویس

اندیشه وفرهنگ

روز نویس

اندیشه وفرهنگ

هراس

در خیابان به تماشای مردم ایستاده بودم .ناگهان فریاد وحشت زده مردم در گوشم پیچید! به سمت چپ نگاه کردم جایی که فریادها از انجا می آمد.مردم سراسیمه در حال فرار بودند، از چیزی میگریختند اما از چه؟!

از آنچه که می دیدم خشکم زد ، خفاش شب لخت وعور با دستانی بسته وخنده هایی شیطانی که صدایش چند باره در فضا می پیچید از فرعی انتهای خیابان با سرعت وارد خیابان اصلی شد .جمعیت هراسان هرکدام به سمتی فرار میکردند .

او با سرعت به سمت من می دوید .در فاصله چند متری من ، بدنش با یک چرخش ناگهانی مسیر خود را به سمت دیگر منحرف کرد .سرخونی بعد از چند بار قلت زدن در حالی که چشمان کریه المنظرش بطرز وحشتناکی به من خیره شده بود از حرکت ایستاد. لبخند خبیث شیطانی او غرق خوناب بود. نفسم بند آمده بود . بی اختیار شروع کردم به خواندن سوره فلق "قل اعوذ برب الفلق *من شر ماخلق".

چشمانم که تا ته کاسه خود گود رفته بودند با هراسی که در اعماق آنها موج می زد، اجزاء صورتم را به دقت وارسی میکردند .موهای سرم ریخته بود ، استخوان گونه هایم بخوبی از زیر پوستم دیده می شدند واز دهانم جز چند ماهیچه که بصورت کلافی سر در گم به دور هم پیچیده بودند چیزی باقی نمانده بود . فکر میکنم دندان هم نداشتم ، صورتم شده بود یک جمجمه که یک پوست زرد بر روی آن کشیده بودند .هراس تمام وجودم را گرفت بسرعت چشمانم را بستم .

حالا کنج اتاق چسبیده به سقف بودم ، از این نقطه براحتی جسدم را در وسط اتاق می دیدم، چهار زن مشکی پوش بر دوطرف بالینم با لحنی نچندان آرام ممتد وبی وقفه بر گوشم "قل هو والله احد " می خواندند.اتاق کوچک و ساده بود. آینه بر روی طاقچه بود ، هیچ پنجره ای نداشت .فقط یک درب برای ورود داشت. هیچ وزنی نداشتم ، هیچ اراده ایی هم نداشتم اگر این اتاق سقف نداشت شاید تا آسمان اوج میگرفتم.      

‏پنجشنبه‏، 2006‏/08‏/17

خسته

 

"من از اینهمه عشق ومحبت خویش خسته شده ام هیچکس نیست که برای ستاندن آن دستانش را بسویم دراز کند "

 اشک چشمانش را وبغض گلویش را پرکرده بود حتی نمی توا نست با خود بگوید

"می خواهم دوست بدارم "

که مثل همیشه خواب وسکوت بسراغش آمد!

‏پنجشنبه‏، 2006‏/08‏/17

بیهودگی

عصر خسته از بیهودگی روزانه وبی رمق از تلاشهای  بی هدف  از اداره محل کار خارج می شوم و مسیر همیشگی خانه را پی میگیرم. عصبی از شلوغی بی سامان خیابانها وترددهای بی هدف وآلودگی تهوع آور هوای شهر،سلانه سلانه خود را پیاده تا محل سوار شدن ماشین های کرایه ای می رسانم .جمعیت صف کشیده در حاشیه خیابان منظره نا امید کننده ای را نمایش مید هد . هنگام عبور از خیابان، ماشین ها دیوانه وار به سمت من هجوم می آورند .انگار که راننده هاسنگ هستندو عابران پیاده را نمی بینند .انگار که خط ممتد و خطوط عابر پیاده برای آنها هیچ مفهومی ندارد از خیابان با هراس بسیار عبور میکنم وخود را لابه لای جمعیت گم میکنم. کم کم تیر گی غروب بر روی ساختمانهای سنگی بلند وتیره آنطرف خیابان گسترده می شود .زمان  طرح ترافیک بسر آمده ترافیک سنگین خیابان امان نفس کشیدن را بریده است ومن مدتهاست در کنار خیابان منتظر گیر آوردن یک ماشین هستم .آنطرف تر، جلوتر از جمعیت دخترک نحیفی با صورتی بزک کرده ولباسی به رنگ روشن وتند کنار خیابان ایستاده است و ماشین هادر غیاب ماموران راهنمایی و رانندگی  بی توجه به عابران حاشیه خیابان دیوانه واربرای سوار کردن او از یکدیگر سبقت می جویند .منظره دلخراش و حقارت باری ست.مثل حمله کفتار ها به یک لاشه مرده .

پشت سرمن شوفری که به انتظار مسافر دربست تکیه بر ماشین قراضه اش زده است با صدای نکبت باری اخ وتف خود را به داخل جوی خیابان می اندازد، حالم از اینهمه نکبتی بهم می خورد .

بلاخره ماشینی برای سوار شدن گیر می آورم .ماشین حرکت نکرده پشت ترافیک سنگین چهار راه گیر می افتد .این ترافیک لعنتی تمام شدنی نیست . انبوه ماشینها پشت این ترافیک سنگین دود خود را به خورد سرنشینان می دهند . نگاهم به راننده ماشین بغلی می افتد که به سیگار ش مثل خر پک می زند ودودش را به هوا می فرستد به خود میگویم او دیگر چه موجودی است . در بسیار جلوتر چراغ قرمز را می بینم ، پا هایم سنگین و بدنم بی حس شده است، احساس میکنم خوابیده ام  . انگار صدای اذان یا نه صدای خر و پفم رامی شنوم ومن هنوز به خانه نرسیده ام .   

جنگ وصلح

بنظر من در زمان حاضر جنگ همان صلح است وصلح همان جنگ است وهر دوی اینها در حوزه کسب وکاروتجارت است .

فکر میکنم هابز بود که میگفت تجارت همان صلح است وبه واقع سخن متینی است زیرا در پرتو صلح ،امنیت برقرار است و در پرتو امنیت ، اقتصاد وتجارت رونق میگیرد . تجربه های تاریخی نیز گواه این مساله است  اما باید اضافه نمود که عرصه تجارت وکسب وکار نیز معرکه رقابتهای شدید بلکه معرکه یک  پیکار تمام  عیار مابین رقباست، تنازعی برای بقا وحذف رقیب بی هیچ ترحمی .

بنظرم می آید بعداز این جنگ ها صبغه تجاری دارند ودر حوزه کسب وکاراتفاق خواهند افتاد. اهداف جنگ های تجاری کسب منافع مادی وسود بیشتر وحذف رقبا می باشد وبا اینهمه تجارت درسایه صلح است واینگونه است که جنگ همان صلح است چون جنگهای تجاری همان تجارت است وتجارت همان صلح .

سناریویی آمریکایی وقهرمان لبنانی

 

 

    نخستین فیلم از مجموعه راکی که در سال 1976 ساخته شد، از سیلوستر استالونه و شخصیت راکی چهره ای جهانی ساخت. تا سالها برای بسیاری از مردم این بازیگر با نام راکی شناخته می شد.این فیلم در سال 1977 موفق شد سه اسکار برای بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه و بهترین کارگردانی را از آن خود کند.در ماجرای جنگ اسراییل ومقاومت حزب الله سنایوری آمریکای بدین نحوه تهیه شد که آمریکا با ترتیب  مبارزه ای نابرابر بین ارتش اسراییل وگروه حزب الله ضمن ناک اوت کردن حریف ،نمایش قدرت دهد . غافل از اینکه حریف لبنانی هیج اعتقادی به نقش طرح ریزی شده برای خود در سناریوی ذکر شده نداشت بلکه این مبارزه طلبی طرف اسراییلی رافرصتی مغتنم برای احراز هویت خود ونشان دادن ضرب شستی به حریف جنگ طلب حرفه ای خود شمرد .حزب الله تا آخرین راند مباروزه مقاومت کرد و جنگ با قطنامه 1701 سازمان ملل به انتها رسید وحزب الله نه تنها ناک اوت نشد بلکه حریف ومربی اش را از نفس انداخته بود و حزب الله پر غرور از مقاومت تا آخرین لحظه وتحسین تماشاگران  می بایست به درمان زخمهای دلخراش خود بپر دازد . اما پیروز کیست ؟ قطعا حزب الله  !!!