روز نویس

اندیشه وفرهنگ

روز نویس

اندیشه وفرهنگ

بازار کتاب انقلاب

امروز فهمیدم در انقلاب دنبال کتاب کاربردی و حرفه ای  گشتن بیهوده است. آن نوع کتابهایی که میتوانند مبنای عمل باشند . کتاب شناسی من بد نیست حدود 18 سالی هست که همیشه سرم تو کتاب است . درسی ، کاری وغیراز این دو.  

قدیم ها که به انقلاب میرفتم کتابهای فکری ، ادبی و فرهنگی بیشتر بود ترجمه های فاخر از اندیشمندان طراز اول غربی ترجمه های روان از رمان های ماندگار وشاهکار های ادبی دنیا البته ان زمان هم بیشتر محصولات در عرصه کتاب متعلق به بخش ترجمه بود و کمتر تالیف بوده است هم اکنون نیز . اصولا من معتقدم که ما هنوز به مرحله تالیف نرسیدهایم البته در حوزه علوم تجربی وانسانی عرض میکنم واقعا به مرحله تالیف نرسیده ایم .  

در حال حاضر شما به انقلاب سر میزنید 70 درصد حجم کتابها متعلق به کتابهای آمادگی برای کنکور سراسری ، کارشناسی ارشد و دکتری می باشد !!!. خلاصه کار جامعه کتاب خوان ما شده است دائما تست زدن ونکته کنکوری خواندن . بنظر وضعیت اسفناکی است  . ان چیزی که جایش خالی است تفکر است تامل بر روی کتاب است تحلیل ونقد مسائل وتئوری ها  است . واقعا اینهمه  زمان انرژی و هزینه برای آمادگی انواع کنکور چه حاصلی برای فرد و جماعه ما دارد جز تشکیل یک بازار در خیابان انقلاب .

باری مدتی است به دنبال یک کتاب خوب در زمینه امور مالی وحسابداری در پروژه های EPC F )ENGINEERING . PROCUREMENT . CONSTRACTION AND FINANCE ) میگردم که    الزمات قراردادی را هم لحاظ کرده باشد خوب تا کنون نیافتم . تمامی کتب مربوطه بسیار سطحی و عنوان گونه نوشته شده اند .با تورق سطحی هر کدام در می یابم که مطلب برای خود نویسنده و یا مترجم هم جا نیافتاده است .  وبیشتر برای آشنایی بسیار سطحی وروزنامه وار مناسب است تا اینکه علم ادمی را راجع به موضوع بالا ببرد وبتواند گره گشای مسائل باشد .

بله عرض میکردم در ارتباط با وضعیت کتاب جدید به نوع جدیدی از کتابها برخورد کردهام با که نه تالیف است و نه ترجمه بلکه گرداوری ، ترجمه و گاهی تالیف نامیده میشود یعنی آش شله قلمکار ایرانی  با ترجمه ها وویرایشهای بسیار ضعیف و انتخاب مطالب نا همگون . فقط کاغذ حرام کردن است .  خوب چه باید کرد ؟ اهل خرد می بایست از امساک خود داری ورزند می بایست کمی ایثار نمایند و دست بکار شوند و بمانند اسلاف به انجام کار های بزرگ دست یازند . می بایست نسل عزت اله فولاد وند ، احمد آرام ادامه یابد .  

خوب زیاد نمی بایست گله گذاری کرد یا بقول یکی از همکاران قدیم غر زد ولی من فکر میکنم در دوران کوتوله ها بسر می بریم .  حا لا چرا اینقدرنسل ما  کوتو له شده است نیز خود بحث جالبی میتواند برای اهل گده باشد. این کوتله گری در همه  شئون ما رسوخ کرده تا فیها خالدون فکرمان نفوذ کرده است.  

گفتگو های تیام

تیام : بابـــــــــا! 

- جان بابا 

تیام - لبات چه مهربونه !  

- ممنون دخترم 

تیام - یک خودکار به من میدی  

- بله بابا ، بفرما 

تیام - ممنونم بابا  

- می خوای چیکار کنی  

تیام - من بزرگ شدم میخوام برم مدرسه  

- باریکلا دخترم . خوب دخترم چی نقاشی میکنی ؟! 

تیام -نقاشی نمی کنم  

- پس چیکارمی کنی   

تیام - دارم مینویسم  

- داری می نویسی ؟!!! تو که بلد نیستی بابا  

تیام - نه بابا من سواد شدم ازدیروز که سواد شدم می نویسم  

-  (- :)

.......  

 تیام- بابا من بزرگ میشم میرم مدرسه  

- آفرین دخترم  

تیام - بعد میرم دانشگاه  

- آفرین دخترم  

تیام - تودانشگاه یک آقای خوش تیپ قد بلند سیبلو به من میگه عروس من میشی  

- خوب دختـــــــــــــرم ؟!!!! تو چی میگی  

تیام - بعدش میگم با اجازه پدربزرگم و مادر جون بلـــــــــــــــــــــــه 

- اه دخترم پس من و مامانت چی  

تیام - خوب بابا من عروس شدم تو برام گل میخری ؟!! 

- بله دخترم  

تیام - بابا برام کادو میاری  

- بله دخترم  

تیام - هاها! مامان! مامان! من عروس شدم   

------ 

تیام - ای وای ای داد هیچکی منو دوست نداره   

- چی شده تیام  

تیام - یخ کردم سردم شد 

- حوب بابا اونجا روی کف اتاق روی سنگ نخواب  

تیام - ای وای تو چه بابی هستی تو بیا منو ببر یخ کردم  

-------- 

تیام - بابا بابا بابا  

- چی تیام چی شده  

تیام - بیا بابا  

- کجا  

تیام- بریم تو اتاق من  

-خوب  

تیام - ببین اینجا چه جشنی بر پاست !!! 

- بابا این صدای نوار همسایه بالایی دخترم  

----------

تیام - بابا این خوشگله  

- نه بابا زشته  

تیام - زشته ؟!!! 

- آره بابا  

تیام- چرا زشته بابا ؟!  آرایشگاه کرده خوشگله 

-ادم همینجوری بدون آرایش باید خوشگل باشه  

تیام - من چی من خوشگلم  

- تو ماهی بابا تو گلی تو خوشگل خوشگلی عزیزم  

تیام - هاهاه ! من خوشگلم مامامن خوشگلم بابا میگه من خوشگلم  

 تیام در زبان چهار محالی به معنای چشمانم   کنایه از عزیز وگرامی است . تیام من 2 سال 6 ماه دارد .

هوای پاک

گاهی شده تو زندگی در یک روز بخصوص هیچ انگیزه ای نداشته باشید . این روزها حس میکنم در این مملکت هیچ چیزی اهمیتی نداره انجام شدن کاری یا انجام نشدن ان هیچ اهمیتی نداره ارائه کار حرفه ای وتمییز هیچی بازگشتی نداره به چشم هیچ کس نمی اید هیچ چشمی بروری ان تاملی نداره حتی ایرادی هم گرفته نمی شه ضمن اینکه انجام کاری در بدترین فرم ان یا گرفتن تصمیمی که اثرات مخربی به جا میذاره حساسیت هیچ کسی رو بر نمی انگیزه  همه نست به همه چیز بی تفاوت شده اند حتی به ماندن ساعتها در پشت ترافیک شلوغ چها ر راههای تهران . بعد در این وضعیت سعی میکنی حتی برای دل خودت برای اینکه حس کنی داری یک کاری میکنی برنامه میریزی به کارهایت نظم میدی سعی میکنی یک کاری رو تا آخرش جلو ببری کار خودتو ارزیابی کنی اشتبا هایت رو تصحیح کنی ادمه بدی خودتو تشویق کنی تنبیه کنی واین سیکل رو تکرار کنی یکروز یک دفعه مثل افتادن یک تابلو بدون هیچ دلیلی از روی دیوار تو هم می افتی یک لحظه از خودت می پرسی در این فضای سرد وسربی روان بودن چه حاصلی داره اینهمه به خود سخت گرفتن چه حاصلی داره خلاصه مثل افتادن اون تابلو تمام انرژی درونت  یهو خالی میشه از حرکت وانگیزه می افتی کف زندگی .امروز ساعت ۴:۳۰ بعد ازظهر هنگام رانندگی در خیابان نیایش تو همین افکار بودم که حس کردم یهو افتادم رو کف زندگی.   

تو همین حال وهوا راهنمای سمت راست رو زدم وپیچدم تو خروجی نیایش به چمران جنوب تو قوس کمربندی نگاهم به کوههای شمال تهران افتاد اینقدر هوا پاک بود که حس کردم کوهها تو بغلم  هستن خیلی خوشم اومد روزها بود این کوهها اینقدر نزدیک وزیبا ندیده بودم انگار دونه های برف روی قله رو می شد که شمردحس زندگی بهم دست داد امیدوار شدم توی چمران که فتاده بودم هزار تا کار مونده به ذهنم اومد که می بایستی انجام بدم خوندن واون مقاله نوشتن این مطلب انجام دادن فلان کار یاد گرفتن فلان موضوع خلاصه مثل اینکه دوباره تو زندگی سرپاشدم واین همه نتیجه هوای پاک امروز بود .اگر هوای هر ۳۶۵ روز این شهر پاک بود چقدر انسان دوباره زنده میشدن تو این مملکت ؟!   

تجربه

من تقریبا فلسفه خواندن رو از دوران سربازی شروع کردم حدود ۱۵ سال پیش  قبل از دانشگاه ُ

بعددر دوران دانشگاه این فلسفه خوندن من حسابی مفصل شد طوری که بعضی شبها وقتی کتابی رو میخوندم بخواب میرفتم و صبح که بلند میشدم شاید نیم ساعت تا یکساعت نشسته سر جایم به مسائل فلسفی که دیشب خونده بودم فکر میکردم .در ان دوران گاهی بزرگترین آرزوی من یک مکان آ را م با یک کتابخانه بود برای فقط فلسفه خواند وفلسفی اندیشیدن .حدود ۶سالی است که مطالعات از این دست من نزدیک به صفر بوده است (تقریبا اززمانی که پروژه ازدواج را شروع کردم) اخیرا مجددا نیاز به خواندن مطالبی از این دست در من قوت گرفته است(هرکسی کو دورماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش ).  

دور روز پیش از انقلاب کتاب قدرت برتراند راسل را خریداری کردم امروزصبح شروع به خواندنش کردم دیدم چقدر برایم سهل الوصول است و مفاهیمش چقدر راحت برایم قابل فهم وادراک است لیکن وضعیت با ان زمانها ( دوران دانشگاه ) بسیارفرق میکند در ان زمانها من ذهنم اکنده از تئوری ها مختلف بود ولی در باب مفاهیم ادراکم بسیار انتزاعی بود ضمن اینک ادراک بعض از مفاهیم برایم مشکل می نمود وگاهی یک تصور کل گرایانه از نظریه های مورد مطالعه برایم بسیار مشکل بود ولی در حال حاضرکمتران مشکلات را در فهم مطالب دارم .با خود می اندیشیدم من در این شش سال عملی انجام ندادهام جز اینکه مراحلی از زندگی را در صورت جدیش پشت سر نهاده ا م حضور در اجتماع ُ ازدواج ُ پدر شدن و... اکتون بهتر مفهوم موقعیت های مرزی مطروحه در فلسفه اگزیستانسیالیسم را در میابم بهتر نظریه عدالت جان رالز را می فهمم یا بهتر از عهده فهم نظریه ابطا ل  پذیری پوپر بر می ایم و ... تصورم بر اینس که تنها چیزی که در خلال این مدت به من افزوده شدت است تجربه بوده است یک تجربه جدی از زندگی که به من قدرت انرا می دهد که بهتر معنای واژگان و جملات را در یابم اینکه می گویند مسئولیت می گویند آزادی می گویند واقعیت اخلاق ایمان آفرینش وهم مهمل معنا یقین شک احساس عشق محبت عقل منطق قدرت ازادی عدالت علمی  و.... یعنی چه.   مابا تجربه زندگی به فهم دقیقتری از مسائل فلسفی میرسیم

کافه نادری ایسم

دیروز برای برای خرید جوهر افشان چابگر خود به چهار راه ولی عصر رفتم چیزی که مرا شگفت زده کرد دیدن سه کافه در ان حوالی بود دوتا به نام کافه بارنداز ورستوران طهران در ست سر چهار راه ولی عصر و دیگری بعد از خیابان فلسطین بنام کافه golon (یک همین چی چیزی ) درب های چوبی، فضای قهوه ای رنگ، موسیقی ارام فرنگی، صندلی های چوبی قدیمی و نقاشیهای که به در وپیکر اویزان بودند مشخصه مشترک هر سه تا بود بعد از خرید وسایل مورد نیاز وارد کافه بارنداز شدم  وارد فضایی شدم با صندلی های چوبی قدیمی ومیزهای دو با سه نفره ای که روی هر یک از انها یک رومیزی چهار خونه ای قهوی انداخته بودند از فضای ابتدای ان با یک پله به فضای داخلی تر ان رفتم انجا دیگر از همه همه خیابان انقلاب خبری نبود ارامش خوبی داشت سفارش یک چایی دادام و پشت یکی از میزها نشستم . کافه خالی بود فقط یک دختر وپسر سه تا میز انطرف تر جلوی من نشسته بودن وبه ارامی بایکدیگر صحبت میکردند . بر روی یکی از دیوار ها یک ماشین تایپ قدیمی به دیوار اویزان بود انطرف تر یک چراغ برق قدیمی د ر گوشه اتاق نهاده بودند بنظرم امد این فضا سعی میکند چیزی را باز تولید کند .ده بیست وکافه نادری  

خوب کافه نادری را میتوان بازتولید رفتار فرانسویان روشنفکر کافه نشین دانست توسط درس خوانده های مرجوعی واز فرنگ برگشته ایرانی از آن دیار همان روزها که فرانسه بعنوان زبان روشنفکر ایرانی بعنوان زبان مکمل فارسی اموخته میشد ."محصلان برتر ایران راهی فرانسه شدند. شاگرادان تیزهوش دارالفنون بورسیه فرنگ گرفته و عازم شدند. پاریس شهری آرام، با بوی کهنگی و نوستالژی ویژه خودش آنان را جلب خود کرد. در این شهر روشنفکران و علاقه مندان این مباحث که به شکل معمول، فقیرتر از آن بودند تا خانه ای بزرگ برای دیدار و پذیرایی از دوستان داشته باشند، کافه نشینی را برگزیده بودند. ساعت های زیادی بود که اطلاعات و اندیشه ها، پشت میزهای کافه ها در پاریس مبادله می شد. "
صادق هدایت ، جلال ال احمد، صادق چوبک ،محمدعلی سپانلو، احمد شاملو ،سیمین دانشور و بسیاری دیگر اوقات بسیاری در این کافه گذرانده اند. انها در ان زمان پایه گذار ادبیات مدرن ایران شدند با بحث های پر حرارت ،تفکر ،اقتباس از متفکران دست اول غربی ، تحلیل و نقد،وایده پردازی ونوشتن که قسمتی از این روند شکل گیری در مکانی شبیه کافه نادری اتفاق میافتاد .  

تصور کنم که یکی دو سال پیش خلاصه ای از مقاله "جامعه کوتاه مدت "آقای کاتوزیان خواندم (این مقاله در ویژه نامه نوروز 85 روزنامه سرمایه با ترجمه عبدالله کوثری به چاپ رسیده است  )وبصورت کلی ایده مطروحه در ان را بسیار پسندیدم نگارنده مقاله جامعه ایران را جامعه ای «کوتاه مدت» می نامد، در مقابل غرب که آن را جامعه ای «بلندمدت» می داند. منظور از جامعه کوتاه مدت، جامعه ای است که در آن رخدادهای بنیادی و مهم اجتماعی خیلی سریع اتفاق می افتند و دوام کوتاهی دارند: 

http://www.cis.ethz.ch/events/pastevents/KatouzianLecture.pdf
«ایران جامعه ای کوتاه مدت است، بدین معنا که تغییرات - حتی تغییرات مهم و بنیادی- یک پدیده کوتاه مدت است و این به خاطر فقدان ساختارهای قانونی نهادینه و ریشه دار است که ضامن پیوستگی بلند مدت جامعه باشد. " 

 «بسیاری وجوه آن نظیر وجوه سیاسی، اجتماعی، آموزشی، ادبی و ... به طور ثابت در معرض کلنگ خوردن به واسطه هوس یک مد جدید است.»
خوب حالا میتوان درک کرد که جریان ادبی روشنفکری آن دوران و کافه نادریش بوجود امد خودی نشان داد وفرو مرد واکنون امثال کافه بارنداز گذشته از شکل وشمایل به لحاظ محتوایی به اندازه مشتریانش تهی وخالی است وتقلیدی است کمیک وار از یک جریان فرو مرده . جریان ی که عقبه ای نداشت و ایسمی به وجود نیاورد .پس از ان دوران ودر حال حاضر چیزی که اتفاق افتاده است  گسترش تعداد کافه های است که  شبیه سازی فیزیکی ازکافه نادری هستند که  من انرا کافه نادری ایسم می نامم