خسته از اینهمه از آغاز آغاز کردن
ازبس در این همه آغاز ماندن
بر صفر همواره تهی ماندن
تسلسل بر شعاع دایره گشتن
در آغاز آیا کردار بود
در آغاز آیا تقدیر بود
نقطه آغاز کجاست
چه دشوار است فهمیدن آن
با ساحت های وجودی خود میتوان برخوردهای ساده و برخوردهای پیچیده داشت گاهی درک احساس خود یا دیگری به غایت امری پیچیده ودشوار میشود گاهی ما در رسیدن به حقیقت احساس خود ویا دیگری چنان به دشواری می افتیم که از عهده فهم آن بر نمی آییم ودرک آن برای ما به غایت غامض وبغرنج میشود .
ما چگونه به حقیقت امر پی میبریم آیا حقیقت چیزی جزء رسیدن به وضوح وتمایز است .وضوح وتمایز در چه ؟ وضوح وتمایز در ذهن چگونه حاصل میشود .شاید وضوح وتمایز امری شهودی باشد .آیا کشف حقیقت عشق یا هر احساسی رسیدن به کیفیتی واضح در قلب است.آیا وضوحی ذهنی در مورد عشق یا هر احساس دیگری متصور است؟من چگونه میتوانم به احساس خود یقین داشته باشم ؟ تماییز بین نفرت و حسادت را من چگونه در خود در می یابم و تمایز بین شجاعت وترس را چگونه ؟
ازاینکه به من -یا به همه-چنین می نماید بر نمی آید چنین هست و چگونه می دانم که کسی در شک است وچگونه میدانم که او کلمات - من به آن شک دارم - را همانطور به کار می برد که من ؟
من در بین شک ویقین سرگردانم.
احساسات در زندگی انسان جایگاه خاصی دارند. گاه این احساسات خیلی ساده حضور دارند، ولی اغلب انسان یا دلتنگ آنهاست و یا در بیم و هراس از آن بهسر میبرد. گاه احساس را فرامیخوانیم و گاه میکوشیم از آن دوری جوییم. گاه نقش یک حس را بازی کرده و تظاهر بدان میکنیم و گاه احساسی را پس میزنیم و رغبتی به دریافت آن نداریم. احساسات در سرگذشتهای فردی، اجتماعی و سیاسی نقشی مهم دارند و در موقعیتهای خاص، نمیتوانیم بدون یک حال و هوا و احساس ویژه، آن موقعیت را دریابیم.
مسئله اینجاست که چگونه میتوان به یک نگرش کلی در حوزهی پدیدههای حسی رسید تا بتوان به یک صرف و نحو احساس یا دستور زبانی احساس دست یافت.
بهطور کلی این پرسش نیز مطرح است که آیا اصلا فلسفه ابزاری مناسب برای تحلیل احساس هست؟ آیا دیگر رسانهها، مانند ادبیات و فیلم ابزاری دقیقتر برای تحلیل احساس انسانی نیستند؟ آیا احساس ظریفتر از این نیست که بتوان با مفاهم فلسفی آنها را توصیف و تحلیل کرد؟ بههرحال میتوان بر این باوربود که اصولا برای فلسفه، تحلیل «احساس» دشوارتر از تحلیل دیگر «اشیاء» نیست .در این میان ۱۱نوع حس انسانی را میتوان بر شمرد که عبارتند از: ارج و احترام، ترس، انزجار، نیکبختی و شادی، عشق، همدردی، حسرت و حسادت، شرم و حس گناه، غرور، غم و اندوه (ماخولیا)، خشم و حسهای تهاجمی.
نکته ای روح فزا از دهن دوست بگو نامه ای خوش خبر از عالم اسرار بیار
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام شمه ای از نفحات نفس یار بیار
به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز بی غباری که پدید آید ا ز اغیار بیار
گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب بهر آسایش این دیده خونبار بیار
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست خبری از بر آن دلبر عیار بیار
شکر آن را که در عشرتی ای مرغ چمن به اسیران قفس مژده گلزار بیار
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست عشوه ای زان لب شیرین شکر بار بیار
روزگاری است که دل چهره مقصود ندید ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
دلق حافظ به چه ارزد به می اش رنگین کن
وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار