پدرم ۵ شنبه دو هفته پیش عمل قلب باز داشتُ دفتر یادادشتش را خواندم نوشته بود : من نمی دانم چه خواهد شد ُ هرچه اوبخواهد . بنطرم قدری ترسیده بود .
دو شنبه ( دو روز پیش ) که به دیدنش رفتم خسته بود چون شب گذشته نخوابیده بود ( از عوارض داروی بیهوشی عمل می باشد ) مطابق معمول بحث بینمان در گرفت در باره چیستی فلسفه و من شروع به سووال کردن سقراط وار از او کردم - این دامی است که من معمولا می افکنم برای اینکه طرف را به تنافض گویی بیافکنم - بنده خدا حضور ذهن نداشت جوابم را بدهد مخصوصا هنگامی که دوربین را در آوردم که از بحث فیلم بگیرم بیشتر غافلگیر شدو هر چه جلوتر می رفتیم سئوالات من منسجم تر و کوبنده تر می شد ( چون من از قبل ذهنم را برای چنین بحثی آماده کرده بودم) و او هیجانی شد و صدایش بالا رفت به صورتی که چنان به سرفه افتاد که امان صحبت از وئ گرفته شد در این حین مادرم رنگ از چهره اش پرید و گفت این بحث را تمام کن برایش خوب نیست و من بلا فاصله گفتم من اصراری ندارم خودش در بحث هیجانی میشود نا گهان سرفه اش بند آمد و چهره زردش رو به سفیدی رفت در این حالت با چشمانش چنان نگاهی به من کرد که تا عمق وجودم سوخت گویی این سخن من مانند دشنه سردی نا جوانمردانه از جانب پسرش بر قلبش فرود آمد. نگاهی بهت زده ُسرد ُمایوسانه و شکسته ولی بلافاصله دو دستش را به علامت اینکه حالم خوب است و مایل به ادامه هستم بالا برد ُ چشمانش را بست و بعد از مدتی تامل چشمانش را باز کرد و حالت چشمهایش تغییر کرده بود با مهربانی به من نگاهی کرد و به آرامی شروع به سخن گفتن کرد . من که قدری ترسیده بودم از حمله ای که بر او کرده بودم و تا آن حد آزردمش ناگهان حس آرامشی از نگاه مهربانش وجودم را در برگرفت دریافتم که پدر بواسطه مهرش تا چه حد میتواند گذشت نماید . میل داشتم بحث را همچنان ادامه بدهم نه برای کشف حقیقت ونه برای پی بردن به چیستی فلسفه ونه برای غلبه در بحث برای بلکه فقط سخن گفتن با او و شنیدن صدای او .
باد ، برف ، سپیدی
زیبایی ، چشم ، خاطره
نگاه ، احساس ، مجذوبی
گرمی ، اشتیاق، عاشقی
من پیامبرم
پیامبر عشقم
دعوتم به عشق است
اگر شبها عاقلانه میخوابید
صبحها عاشقانه برخیزید
سپهر عاشقی من چه صبحی دارد
صبح عاشقانه من چه صفایی دارد
سلام بر شما ای مردم شهر
اینک زمانی است برای عاشقی
عاشق با شید دراین صبح با صفا
من از کلمه روزنه خوشم می آید . همیشه به دنبال بهانه ای برای استفاده آ ن در کلامم می باشم . خوب امروز اینقدر این کلمه برایم وجد آور است که دوست دارم در باره آن بنویسم . روزنه یعنی آغاز حل مساله ُ روزنه یعنی غلبه بر یاس ُ روزنه یعنی نفوذ ُ روزنه یعنی عبور از بن بست ُ روزنه یعنی نفس کشیدن یعنی اتصال ُ یعنی نور وبلاخره روزنه یعنی امید .بنطرم کسانی که به این کلمه اعتقاد دارند دو مشخصه شخصیتی دارند : ۱ - خوشبینی ۲- تلاش