کاش می شد آدمی وطنش را همچون بنفشه ها با خود ببرد هر کجا که خواست
اگر ایران به جز ویرانسرا نیست | من این ویرانسرا را دوست دارم. | |
اگر تاریخ ِ ما افسانهرنگ است | من این افسانهها را دوست دارم. | |
نوای ِ نای ِ ما گر جانگداز است | من این نای و نوا را دوست دارم. | |
اگر آب و هوایَش دلنشین نیست | من این آب و هوا را دوست دارم. | |
به شوق ِ خار ِ صحراهای ِ خشکَش | من این فرسودهپا را دوست دارم. | |
من این دلکش زمین را خواهم از جان | من این روشنسما را دوست دارم. | |
اگر بر من ز ایرانی رود زور، | من این زورآزما را دوست دارم. | |
اگر آلودهدامانید، اگر پاک | من ای مردم، شما را دوست دارم. |
چهار سال پیش در استانه انتخابات ریاست جمهوری نهم به یاد می اورم بحثهای بیحاصل خود را درباب ضرورت حضور در انتخابات ، در ان زمان چه بیحاصل گلو پاره می کردم و سینه چاک میکردم برای حضور دوستان واشنایان در پای صندوق رای. انزمان که فضای نا امیدی و فکر شخصی فضای غالب رفتارهای مردم ایران بود گویی که سرنوشت مملکت هیچ اهمیتی ندارد تقدیرگرایی محضی در پذیرفتن وضعیت موجود ان زمان بر اذهان ایرانی مستولی شده بود . و سخن گفتن در باب ضرورت حضور با مردمی منفک ومنفصل ازهم و نا امید چه زجر اور بود . استدلال من در انزمان این بود که هیچ بهبودی یک شبه اتفاق نخواهد افتاد و حرکت اصلاح خواهی مردم می بایست ادامه یابد ولی افسوس که مردم از انتخابات شوراهای 81 قافیه را باخته بودند و سنگرهای فتح شده را یک به یک ازدست دادند ابتدا شوراهای شهر ، شهر داری وروزنامه همشهری بعد مجلس هفتم و نهایتا ریاست جمهوری نهم واکنون چار سال از ان زمان گذشته است یادم می اید در ان زمان در مقابل کسانی که می گفتند هیچ فرقی نمی کند که چه کسی رییس جمهور ما باشد استدلال میکردم که بر خصوصی ترین لایه های زندگی شخصی ما اثر خواهد گذاشت در انزمان پیش بینی میکردم سریعترین اثر ش برروی افت شاخص سهام باشد که این امر دقیقا یک هفته بعد از انتخاب اقای احمدی نژاد به تحقق پیوست هر چه گذشت متوجه مساله مهمتری بنام استهلاک سرمایه اجتماعی شدم بعد ازان بحرانهای اقتصادی بعد بحران اخلاق ( بحران اخلاق نه معنویات ) بحران اخلاق جامعه ما ،چهره مشوه خود را در این انتخابات به عرصه نمایش عمومی گذاشت و غول بحران اقتصادی هنوز سر خود را نیز از زیر لحاف بیرون ننموده است . روزی که برای دیدن زنجیره انسانی به خ ولی عصر رفتم، حضور اراده و همبستگی مردم را درمیان انها احساس کردم. اراده و تمنای انها برای رهایی از این شرم موج می زد حالا دیگر میتوانستی اشتیاق به منافع ملت و سرنوشت مملکت را در چهره همه ببینی بدون اینکه گلوی پاره کنی . انها گوی سبقت را از من برای حضور در پای صندوق رای ربوده اند . من به این نتیجه رسیده ام که مردم راه خود را مانند جوی اب می یابند گر چه انحرافی اتفاق افتد و لی مسیر کلی مشخص است. اکنون یک سالی است که مسائل سیاسی اولویت خود را درذهن من از دست داده است حتی دیگر بحران اقتصادی و سقوط اخلاقی هم اولویتی برای من ندارند بنظرم راه حل مسائل اقتصادی هم وجود دارد و رو بهبود خواهد بود از طرف دیگر مردم با شعارهایی که در حال حاضر می هند خود پاسدار اخلاق خواهند بود دروغ برای انها همیشه نفرت انگیز است حتی اگر خود بیانش کنند .
به نظر بنده صنعت ، اقتصاد و سیاست ظرفیتهایشان برای عطش پیشرفت و حس سعادت و دلمشغولی نوع بشر محدود است منابع در این عرصه ها نیز محدود است و رقابت ها نیز شدیدتر . فقط فرهنگ است که فضای بیکران برای استعداد ها و دلمشغولی های بشر میوتاند مهیا نماید. دولت باید به این آگاهی برسد که این فضا را برای مردم محدود ننماید و ناخواسته نخواهد که تمامی نیروی مردم در فضاهای محدود اقتصاد و سیاست اسیر گردد منابع محدود در اقتصاد و دستیابی محدود به مناصب قدرت در عرصه سیاست موجب رقابت های خونین و فروپاشی اخلاق خواهد بود ضممن اینکه طراوت زندگی را هم زایل می سازد . مردم می بایست فضاهای مطرود ومغفول در بخش فرهنگ را منبع پیشرفت و بستر زندگی خود قراردهند. شعر ،رمان، ادبیات،نقاشی ، مجسمه سازی ، ورزش تئاتر ،موسیقی ،تعالیم دینی، عرفان ،فلسفه ،سینما گفتگو و ...... میتواند قهرمانهای خود را داشته باشد ،جمعیت مشتاق خود را داشته باشد. فرهنگ اگر یک متولی می بایست داشته باشد انهم مردم هستند . میگویند در دوران رکود اقتصادی کنونی گرایش به مطالعه به رمانهای با پایان خوش در بین مردم فراوان شده است . دغده من دیگر مباحث روز سیاسی نیست گرچه به اندازه یک رای خود مسئولیت دارم ولی نوشتن کتاب یا ترجمه کتاب برایم مهمتر است سخن گفتن از هستی وزندگی برایم جذاب تر است من لذت خود را اکنون در شنیدن یک طنز و خندیدن مییابم لذت خود را در شنیدن تصنیف رویای در یا با صدای ایرج بسطامی می یابم. چه موسوی بشود و چه احمدی نژاد نا امید نباشید عرصه فرهنگ برای در اغوش کشیدن زندگی شما دستهای خود را گشوده است .
،می ومیخانه بوی گل گرفت
http://www.mammed.com/song/1624.htmیکی از چیزهایی که هر انسانی را رنج میدهد «تنهایی» است. با این همه، «تنهایی» همواره نیز ناخوشایند نیست. چه بسیار لحظاتی که آدم آرزو میکند «تنها» باشد و نمیشود. تأملی در احوال انسان چنین به نظر میآورد که گویی او نه میتواند همواره «تنها» باشد، و نه همواره «با دیگران». با این همه، آدم در طول زندگیاش یاد میکرد که چگونه از تنهایی خود بکاهد و تا جایی که ممکن است اوقاتی از روز را به کار یا گفت و گو و همنشینی با کسانی بپردازد که بیشترین لذت را از وجود آنها میبرد. البته، او همچنین یاد میگیرد که چگونه در صورت لزوم هرپیوندی را بگسلد تا باز تنها شود. بنابراین، شاید کمتر انسانی باشد که در تمامی ساعتهای روز و شب او را بتوان «تنها» نامید. مگر اینکه این «تنهایی» به دلیلی خودخواسته یا کیفری یا مرضی باشد. برای گریز از «تنهایی» به راههای بسیاری میتوان متوسل شد: «کار»، «دوستی»، «عبادت»، «سرگرمی»، «ورزش»، «مطالعه» و ... هرچیز دیگری که یک «دیگری» واقعی یا مجازی را مخاطب آدم سازد. «ازدواج» نیز یکی از همین راههاست. شاید اگر «نیاز جنسی» را از «ازدواج» حذف کنیم تنها دلیلی که بتوان برای انجام آن، بهویژه در دوران کهنسالی، آورد همین گریز از تنهایی باشد: «آدم به همدم نیاز دارد». این سخنی است که آدم زیاد از کهنسالان میشنود. بنابراین، شاید بد نباشد از همان ابتدای جوانی به زوجها اندرز داد که بیش از آنکه به دنبال چیزهای زودگذر ازدواج باشند، اگر به دنبال ازدواجی پایدار هستند، به این سخن حکیمانه گوش فرا دهند:
در هنگام ازدواج میباید از خود بپرسی: آیا تا رسیدن به کهنسالی میتوانم از گفت و گو با این زن لذت ببرم؟ هر چیز دیگری در ازدواج گذراست، چرا که بیشترین وقتی را که با هم هستید به گفت و گو میگذرانید. (نیچه، انسانی بس بسیار انسانی، «انسان در جامعه»، ش ۴۰۶)
خوب اکنون به نیمه دهه ۴ زندگی خود رسیده ام و هنوز یک کار شسته رفته وتمام وکامل تا کنون انحام نداده ام یک عملی ُ اثری که به آن نگاه کنم و بگویم این نتیجه فعالیت من بوده است وقتی به گذشته مینگرم نه شکست بزرگی ونه موفقیت بزرگی . آن چیز که هست یک خط کم وبیش هموار در ارتفاع متوسط است نه ماکزیممی ونه می نیممی و نه شیبی چه مثبت و چه منفی . تابع زندگی من به ساده ترین وجه آن یعنی y=a می باشد خلیی ساده تاریخ زندگیم معین و قابل پیش بینی می باشد . نمی دانم آیا این y= a تقدیر ازلی من است