روز نویس

اندیشه وفرهنگ

روز نویس

اندیشه وفرهنگ

بوی رفتن


امشب چقدرغریب می نمود .اولین باری است که با دیگری برای دیدن پدر بزرگ می آمد بدون مامان وبابا . از شوخ وشنگیهایش آنچنان خبری نبود .در نگاهش دائما نگاه دیگران را وارسی میکرد. تا بحال اینقدر حواسش جمع نبود . دیگری در کنارش آشنا می نمود حتی آشناتر از مادر بزرگ .
هنگام نوشیدن چای چه تعارف میکرد با مادر بزرگ.او رادیشب هم دیده بودیم ولی امروز با فاصله تر . موقع رفتن شد .دیگری بلند شد او هم از پی آن . پدر بزرگ با هدیه ای ومادر بزرگ با بوسه ای . تا دم در بدرقه اش کردیم . او گفت خداحافظ ما نیز . هر دو سوار ماشین شدند ورفتند . بوی رفتن کوچه را پر کرده بود . در داخل خانه بوی یاس یا بوی خاطره می آمد از هرکنج اتاق.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد