روز نویس

اندیشه وفرهنگ

روز نویس

اندیشه وفرهنگ

زوال

یادم می آید سالها پیش پدر بزرگم ماه رمضان قبل از چهار صبح از خواب برمی خواست و تلاوت قران میکرد دست نمار میگرفت ونماز را می خواند بعد به صحرا میرفت برای چیدن گندمهایش تا زیر ستیغ نور خورشید در مرداد ماه بازبان تشنه بی وقفه درو میکرد حس میکردم بدنش از فرط کار سخت و تشنگی وعرق زیاد خشک شده است غروب نزدیک اذان ُ برمیگشت اذان را بردر ایوان میگفت نماز میگذار تلاوت قران میکرد حدود ساعت ۹ شب افطار میکرد . عجب ایمانی داشت تمام وجود اخلاقی من هم اکنون نیز بر خاطره ایمان او تکیه داردومقوم است. به واقع روزه داری سحر زنده داری افطار کردن و.... هویت می یافت از ایمان او اینها همه مناسکی بودند از ایمان او وهویت میافتند با ایمان او . بنظرم ایمانش اصالت داشت . 

ینظرم دو چیز در زمان ما اصالت ایمان را ازبین برده اندقدرت طلبی گروهای سیاسی که آیین دینداری را جهت پیشبرداهداف کسب و  تثبیت قدرتشان  ابزار کرده اند و دیگری لمپنیسم اقشار حاشیه ای اجتماع که تمامی عقده های فرو خورده خود را به شکل مشمئز کننده ای از طریق ایین های دینداری بروز میدهند . 

روز تاسوعا برای انجام کاری از خانه بیرون رفتم در خیابانی تنگ بهمراه  انبوهی از ماشینها پشت سر دسته ای عزادار در دام ترافیک سنگینی گرفتار امدم عزداران ادمهای با سر وضعی عجیب و نوا ها یی آنچنانی به ارامی راه خود رامی پیمودند. در کنار ماشین جر وبحث دو تن از جوانهای دسته را می شنیدم که یکی به دیگری التماشس میکرد : ببین چهار راه بعدی محله دوست دخترمه بذار علم رو اونجا من ببرم  یک سلام مشتی هم میدم به سر در هیاتششون و...) در همان هنگام نگاهم خیره بر نوشته ماشین جلو افتاد که بزرگ بر آن نوشته شده بود :" اگر ساقی حسین باشد من می ننوشیده مستم" احساس کردم چقدر زوال یافته ایم .

نظرات 1 + ارسال نظر
اشک مهتاب چهارشنبه 18 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:30 ب.ظ

چند سالی می شود که وقتی صدای طبل و سنج ماه محرم توی کوچه ها می پیچدُ سردرگمی عجیبی به سراغم می آید. نمی دانم نیمه خالی و نیمه پر لیوان را در محرم این سالها چگونه باید ببینم. نمی دانم باید غمگین باشم از اینکه به بهانه تکیه و هیئت و دستهُ یک کارناوال بزرگ در شهرمان به راه می افتد و واقعه عاشورا مجوزی می شود برای از بین بردن هر چند موقت برخی از محدودیت های ارتباطی و ... و یا باید خوشحال باشم از اینکه هنوز عشق به محرم آنقدر در دلها زنده است که عده ای را در این روزهای سرد (حتی با موهای ژل زده و سیخ سیخ! ) زنجیر به دست به خیابانها می کشاند.
این روزها در این فکرم که چقدر به حقیقت واقعه عاشورا پی برده ایم و چقدر این واقعه در زندگیمان جریان دارد؟
در این فکرم که ماهیت واژه هایی چون محرمُ عاشوراُ حق و باطلُ آزادگیُ ایمانُ عشقُ مذهب و ... چقدر در نظر نسل منُ نسل های پیش از من و نسل های پس از من با هم تفاوت دارند؟ و شک می کنم که آیا آنچه از این واقعه به ما معرفی شده است همان است که باید باشد؟
از خودم می پرسم که چند درصد از جمعیتی که این روزها سیاهپوش به خیابان می آیند عشقشان به امام حسین بوی قیمه نذری نمی دهد؟
و در آخر به یاد سخنی از دکتر شریعتی می افتم:
در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست! حسین تشنه لبیک بود... افسوس که به جای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی معرفی کردند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد