روز نویس

اندیشه وفرهنگ

روز نویس

اندیشه وفرهنگ

هوای پاک

گاهی شده تو زندگی در یک روز بخصوص هیچ انگیزه ای نداشته باشید . این روزها حس میکنم در این مملکت هیچ چیزی اهمیتی نداره انجام شدن کاری یا انجام نشدن ان هیچ اهمیتی نداره ارائه کار حرفه ای وتمییز هیچی بازگشتی نداره به چشم هیچ کس نمی اید هیچ چشمی بروری ان تاملی نداره حتی ایرادی هم گرفته نمی شه ضمن اینکه انجام کاری در بدترین فرم ان یا گرفتن تصمیمی که اثرات مخربی به جا میذاره حساسیت هیچ کسی رو بر نمی انگیزه  همه نست به همه چیز بی تفاوت شده اند حتی به ماندن ساعتها در پشت ترافیک شلوغ چها ر راههای تهران . بعد در این وضعیت سعی میکنی حتی برای دل خودت برای اینکه حس کنی داری یک کاری میکنی برنامه میریزی به کارهایت نظم میدی سعی میکنی یک کاری رو تا آخرش جلو ببری کار خودتو ارزیابی کنی اشتبا هایت رو تصحیح کنی ادمه بدی خودتو تشویق کنی تنبیه کنی واین سیکل رو تکرار کنی یکروز یک دفعه مثل افتادن یک تابلو بدون هیچ دلیلی از روی دیوار تو هم می افتی یک لحظه از خودت می پرسی در این فضای سرد وسربی روان بودن چه حاصلی داره اینهمه به خود سخت گرفتن چه حاصلی داره خلاصه مثل افتادن اون تابلو تمام انرژی درونت  یهو خالی میشه از حرکت وانگیزه می افتی کف زندگی .امروز ساعت ۴:۳۰ بعد ازظهر هنگام رانندگی در خیابان نیایش تو همین افکار بودم که حس کردم یهو افتادم رو کف زندگی.   

تو همین حال وهوا راهنمای سمت راست رو زدم وپیچدم تو خروجی نیایش به چمران جنوب تو قوس کمربندی نگاهم به کوههای شمال تهران افتاد اینقدر هوا پاک بود که حس کردم کوهها تو بغلم  هستن خیلی خوشم اومد روزها بود این کوهها اینقدر نزدیک وزیبا ندیده بودم انگار دونه های برف روی قله رو می شد که شمردحس زندگی بهم دست داد امیدوار شدم توی چمران که فتاده بودم هزار تا کار مونده به ذهنم اومد که می بایستی انجام بدم خوندن واون مقاله نوشتن این مطلب انجام دادن فلان کار یاد گرفتن فلان موضوع خلاصه مثل اینکه دوباره تو زندگی سرپاشدم واین همه نتیجه هوای پاک امروز بود .اگر هوای هر ۳۶۵ روز این شهر پاک بود چقدر انسان دوباره زنده میشدن تو این مملکت ؟!   

تجربه

من تقریبا فلسفه خواندن رو از دوران سربازی شروع کردم حدود ۱۵ سال پیش  قبل از دانشگاه ُ

بعددر دوران دانشگاه این فلسفه خوندن من حسابی مفصل شد طوری که بعضی شبها وقتی کتابی رو میخوندم بخواب میرفتم و صبح که بلند میشدم شاید نیم ساعت تا یکساعت نشسته سر جایم به مسائل فلسفی که دیشب خونده بودم فکر میکردم .در ان دوران گاهی بزرگترین آرزوی من یک مکان آ را م با یک کتابخانه بود برای فقط فلسفه خواند وفلسفی اندیشیدن .حدود ۶سالی است که مطالعات از این دست من نزدیک به صفر بوده است (تقریبا اززمانی که پروژه ازدواج را شروع کردم) اخیرا مجددا نیاز به خواندن مطالبی از این دست در من قوت گرفته است(هرکسی کو دورماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش ).  

دور روز پیش از انقلاب کتاب قدرت برتراند راسل را خریداری کردم امروزصبح شروع به خواندنش کردم دیدم چقدر برایم سهل الوصول است و مفاهیمش چقدر راحت برایم قابل فهم وادراک است لیکن وضعیت با ان زمانها ( دوران دانشگاه ) بسیارفرق میکند در ان زمانها من ذهنم اکنده از تئوری ها مختلف بود ولی در باب مفاهیم ادراکم بسیار انتزاعی بود ضمن اینک ادراک بعض از مفاهیم برایم مشکل می نمود وگاهی یک تصور کل گرایانه از نظریه های مورد مطالعه برایم بسیار مشکل بود ولی در حال حاضرکمتران مشکلات را در فهم مطالب دارم .با خود می اندیشیدم من در این شش سال عملی انجام ندادهام جز اینکه مراحلی از زندگی را در صورت جدیش پشت سر نهاده ا م حضور در اجتماع ُ ازدواج ُ پدر شدن و... اکتون بهتر مفهوم موقعیت های مرزی مطروحه در فلسفه اگزیستانسیالیسم را در میابم بهتر نظریه عدالت جان رالز را می فهمم یا بهتر از عهده فهم نظریه ابطا ل  پذیری پوپر بر می ایم و ... تصورم بر اینس که تنها چیزی که در خلال این مدت به من افزوده شدت است تجربه بوده است یک تجربه جدی از زندگی که به من قدرت انرا می دهد که بهتر معنای واژگان و جملات را در یابم اینکه می گویند مسئولیت می گویند آزادی می گویند واقعیت اخلاق ایمان آفرینش وهم مهمل معنا یقین شک احساس عشق محبت عقل منطق قدرت ازادی عدالت علمی  و.... یعنی چه.   مابا تجربه زندگی به فهم دقیقتری از مسائل فلسفی میرسیم

کافه نادری ایسم

دیروز برای برای خرید جوهر افشان چابگر خود به چهار راه ولی عصر رفتم چیزی که مرا شگفت زده کرد دیدن سه کافه در ان حوالی بود دوتا به نام کافه بارنداز ورستوران طهران در ست سر چهار راه ولی عصر و دیگری بعد از خیابان فلسطین بنام کافه golon (یک همین چی چیزی ) درب های چوبی، فضای قهوه ای رنگ، موسیقی ارام فرنگی، صندلی های چوبی قدیمی و نقاشیهای که به در وپیکر اویزان بودند مشخصه مشترک هر سه تا بود بعد از خرید وسایل مورد نیاز وارد کافه بارنداز شدم  وارد فضایی شدم با صندلی های چوبی قدیمی ومیزهای دو با سه نفره ای که روی هر یک از انها یک رومیزی چهار خونه ای قهوی انداخته بودند از فضای ابتدای ان با یک پله به فضای داخلی تر ان رفتم انجا دیگر از همه همه خیابان انقلاب خبری نبود ارامش خوبی داشت سفارش یک چایی دادام و پشت یکی از میزها نشستم . کافه خالی بود فقط یک دختر وپسر سه تا میز انطرف تر جلوی من نشسته بودن وبه ارامی بایکدیگر صحبت میکردند . بر روی یکی از دیوار ها یک ماشین تایپ قدیمی به دیوار اویزان بود انطرف تر یک چراغ برق قدیمی د ر گوشه اتاق نهاده بودند بنظرم امد این فضا سعی میکند چیزی را باز تولید کند .ده بیست وکافه نادری  

خوب کافه نادری را میتوان بازتولید رفتار فرانسویان روشنفکر کافه نشین دانست توسط درس خوانده های مرجوعی واز فرنگ برگشته ایرانی از آن دیار همان روزها که فرانسه بعنوان زبان روشنفکر ایرانی بعنوان زبان مکمل فارسی اموخته میشد ."محصلان برتر ایران راهی فرانسه شدند. شاگرادان تیزهوش دارالفنون بورسیه فرنگ گرفته و عازم شدند. پاریس شهری آرام، با بوی کهنگی و نوستالژی ویژه خودش آنان را جلب خود کرد. در این شهر روشنفکران و علاقه مندان این مباحث که به شکل معمول، فقیرتر از آن بودند تا خانه ای بزرگ برای دیدار و پذیرایی از دوستان داشته باشند، کافه نشینی را برگزیده بودند. ساعت های زیادی بود که اطلاعات و اندیشه ها، پشت میزهای کافه ها در پاریس مبادله می شد. "
صادق هدایت ، جلال ال احمد، صادق چوبک ،محمدعلی سپانلو، احمد شاملو ،سیمین دانشور و بسیاری دیگر اوقات بسیاری در این کافه گذرانده اند. انها در ان زمان پایه گذار ادبیات مدرن ایران شدند با بحث های پر حرارت ،تفکر ،اقتباس از متفکران دست اول غربی ، تحلیل و نقد،وایده پردازی ونوشتن که قسمتی از این روند شکل گیری در مکانی شبیه کافه نادری اتفاق میافتاد .  

تصور کنم که یکی دو سال پیش خلاصه ای از مقاله "جامعه کوتاه مدت "آقای کاتوزیان خواندم (این مقاله در ویژه نامه نوروز 85 روزنامه سرمایه با ترجمه عبدالله کوثری به چاپ رسیده است  )وبصورت کلی ایده مطروحه در ان را بسیار پسندیدم نگارنده مقاله جامعه ایران را جامعه ای «کوتاه مدت» می نامد، در مقابل غرب که آن را جامعه ای «بلندمدت» می داند. منظور از جامعه کوتاه مدت، جامعه ای است که در آن رخدادهای بنیادی و مهم اجتماعی خیلی سریع اتفاق می افتند و دوام کوتاهی دارند: 

http://www.cis.ethz.ch/events/pastevents/KatouzianLecture.pdf
«ایران جامعه ای کوتاه مدت است، بدین معنا که تغییرات - حتی تغییرات مهم و بنیادی- یک پدیده کوتاه مدت است و این به خاطر فقدان ساختارهای قانونی نهادینه و ریشه دار است که ضامن پیوستگی بلند مدت جامعه باشد. " 

 «بسیاری وجوه آن نظیر وجوه سیاسی، اجتماعی، آموزشی، ادبی و ... به طور ثابت در معرض کلنگ خوردن به واسطه هوس یک مد جدید است.»
خوب حالا میتوان درک کرد که جریان ادبی روشنفکری آن دوران و کافه نادریش بوجود امد خودی نشان داد وفرو مرد واکنون امثال کافه بارنداز گذشته از شکل وشمایل به لحاظ محتوایی به اندازه مشتریانش تهی وخالی است وتقلیدی است کمیک وار از یک جریان فرو مرده . جریان ی که عقبه ای نداشت و ایسمی به وجود نیاورد .پس از ان دوران ودر حال حاضر چیزی که اتفاق افتاده است  گسترش تعداد کافه های است که  شبیه سازی فیزیکی ازکافه نادری هستند که  من انرا کافه نادری ایسم می نامم

زوال

یادم می آید سالها پیش پدر بزرگم ماه رمضان قبل از چهار صبح از خواب برمی خواست و تلاوت قران میکرد دست نمار میگرفت ونماز را می خواند بعد به صحرا میرفت برای چیدن گندمهایش تا زیر ستیغ نور خورشید در مرداد ماه بازبان تشنه بی وقفه درو میکرد حس میکردم بدنش از فرط کار سخت و تشنگی وعرق زیاد خشک شده است غروب نزدیک اذان ُ برمیگشت اذان را بردر ایوان میگفت نماز میگذار تلاوت قران میکرد حدود ساعت ۹ شب افطار میکرد . عجب ایمانی داشت تمام وجود اخلاقی من هم اکنون نیز بر خاطره ایمان او تکیه داردومقوم است. به واقع روزه داری سحر زنده داری افطار کردن و.... هویت می یافت از ایمان او اینها همه مناسکی بودند از ایمان او وهویت میافتند با ایمان او . بنظرم ایمانش اصالت داشت . 

ینظرم دو چیز در زمان ما اصالت ایمان را ازبین برده اندقدرت طلبی گروهای سیاسی که آیین دینداری را جهت پیشبرداهداف کسب و  تثبیت قدرتشان  ابزار کرده اند و دیگری لمپنیسم اقشار حاشیه ای اجتماع که تمامی عقده های فرو خورده خود را به شکل مشمئز کننده ای از طریق ایین های دینداری بروز میدهند . 

روز تاسوعا برای انجام کاری از خانه بیرون رفتم در خیابانی تنگ بهمراه  انبوهی از ماشینها پشت سر دسته ای عزادار در دام ترافیک سنگینی گرفتار امدم عزداران ادمهای با سر وضعی عجیب و نوا ها یی آنچنانی به ارامی راه خود رامی پیمودند. در کنار ماشین جر وبحث دو تن از جوانهای دسته را می شنیدم که یکی به دیگری التماشس میکرد : ببین چهار راه بعدی محله دوست دخترمه بذار علم رو اونجا من ببرم  یک سلام مشتی هم میدم به سر در هیاتششون و...) در همان هنگام نگاهم خیره بر نوشته ماشین جلو افتاد که بزرگ بر آن نوشته شده بود :" اگر ساقی حسین باشد من می ننوشیده مستم" احساس کردم چقدر زوال یافته ایم .

جلسه 2

تق تق تق

ج- بفرمایید

خانم منشی - ببخشید آقای ه  تشریف آورند

ج- ایشان را راهنمایی کنید

خانم منشی - چشــــــــــــم ! آقای مهندس

ه- سلا م علیکم بنده ه هستم از سازمان x مسئول دفتر  افزایش راندمان  

ج- سلام خیلی خوش آمدید

ب - خوش آمدید

الف- سلام بنده الف هستم خوشحالم

د- سلام ! د هستم

الف - خوب بسیار خوش آمدید ، جناب آقای و تشریف نیاوردند  

ه - متاسفانه ایشان بعلت انجام کاری پیش بینی نشده از حضور در این جلسه عذر خواهی نموند 

الف- بله ، بهر حال اگر اجازه بفرمایید طرح بحث نماییم  

ه- بله اینطور بهتر است بفرمایید  

الف - ابتدا عرض نمایم جناب آقای ج مدیر عامل شرکت  y می باشد همانطور که در تماس تلفنی نیز مطرح گردید شرکت y نماینده شرکت ax می باشد در خصوص سیستم های gof  که برای افزایش راندمان station های سازمان شما بکار برده میشوند ما قبلا یک سیستم ازاین محصولات را در سایت اصفهان نصب کرده ایم که تا کنون بمدت 300000در سرویس بوده ومیزان availabity طبق گزارش بهر بردار بالای 98 در صد بوده است که این نشان دهنده عملکرد خوب سیستم در دور operation مورد بحث می باشد .  اکنون مدیر عامل شرکت k جناب آقای ب آمادگی دارند که این سیستم را با همکاری شرکت ما و شرکت AX در قالب یک قرادادBOO در سایت های شما راه  اندازی نمایند با عنایت به به پیک مصرف شما در تابستان آینده ، تصور براینست که اقدام بایسته در این زمان و متعاقبا در سرویس قرارگرفتن سیستم تا سال آینده قدری از مشکلات شما در آن مقطع را مرتفع سازد .